رو به جلو پیش میرفتند

با هم در یک راه

قدم به قدم

شانه به شانه

کنار هم

بند های کفشش باز میشود

دیگری صبر میکند تا او بند هایش را ببند

و به راه خود ادامه میدهند با این تفاوت که آن بند ها محکم تر از قبل بسته شده اند و دیگر باز نخواهند شد

ناگهان احساس تنهایی کرد

ایستاد

سرش پایین بود

 

سرش را بلند کرد و نیم نگاهی به جاده ای که در آن بود انداخت

دو راهی !

 

جلو برود؟ از کدام طرف؟

به عقب بگردد؟ به چه قیمتی؟ آیا بازگشت به عقب هنوزم امکان پذیر است؟

ناگاه انکار که کسی تکانش داده باشد به خود امد!

از دیدن دنیا با چشم های رنگین خسته شد ، چشم هایش را شست

دیگر همه چیز را سیاه و سفید میدید

 

 

از آن پس ...

فهمید!

درک کرد!

قد کشید!

اولین چیزی که از ذهنش گذشت ...فرار کن ! این چیزی که تو میبینی ویرانس !

و او به فکر فرو رفت...

فرار کند؟ از کی؟ از خودش؟

فرار کند!؟ تاکی؟ تا زمانی که پاهایش دیگر با او همراهی نکند؟ و به زمین بیفتد؟

لحظه ای ایستاد ، دیگر توان فرار نداشت، خسته شد و وسط راه نشست

نگاهی به عقب انداخت...

پل های پشت سرش چیزی جز تکه هایی شکسته و پوسیده نبودند!

دست به زانو گرفت و بلند شد، نگاهی به اسمان و صاحبش کرد...و تمام!

دیگر با سرعتی راه درست را میپیمود که دیگران را به حیرت می انداخت . از زمانی که اسمان را نگاه کرد تنها همدم او اسمان شد

دیگر اطمینان نکرد!

بعضی واژه ها که زمانی برایش بیشترین مهنی را داشتند ، بی معنی شدند و او  نمیدانست باید نسبت به این اتفاق چه احساسی داشته باشد.

دیگر ترسی نداشت ، چون دلهره ای نبود...فقط خودش بود و اسمانش و سکوتش

و اینگونه بود که قد کشیدیم...

مدادهایمان تکامل یافتند و به خودکار هایی بی رحم تبدیل شدند! خودکار هایی که اثراتی از خود به جا گذاشتند  غیر قابل چشم پوشی...

---------------------------------------------

پ ن : خیلی اوقات میشه که برای بزرگ شدن و قد کشیدن دست به کار هایی میزنیم که به اصطلاح میشه خراب کردن پل های پشت سر!

بعد از اینکه کار هامونو کردیم خودمونو تو این راه تنها میبینیم

و مجبوریم فقط به جلو حرکت کنیم و به یه دو راهی میرسیم تو این راه

یه دو راهی که یه راهش بی راهس و یکی با وجود سختی هاش ، ترس هاش از تو انسان میسازه!

ولی تو این راه انسان سازی باید حواست باشه که بی رحم نشی

درد کشیدن به نوبه خودش تورو قوی میکنه ولی نباید تورو بی حس بکنه

سختی ها به نوبه خودش برای تو تجربه های زیادی میسازه ولی نباید تو رو گرگ روزگار کنه

گرگ حیوان عجیبیه...تنها ، غیر قابل اعتماد ، خودسر، سرد و بی احساس....

بعضی وقتها هم میشه که باید یه ترمز بزنی و نگاه کنی واقعا داری چیکار میکنی؟!

با خودت و زندگیت

واقعا این تویی؟ یا داری ادا در میاری برای اینکه خودتو بیشتر از چیزی که هستی نشون بدی؟ کمتر نشون بدی؟

گاهی وقتا خودت باشی کافیه !