+میخواستی بپری؟

به نشانه تایید سرشو تکون دادش

+پس چرا نپریدی ؟ حدودا 40 دقیقه تو همون وضعیت مونده بودی! اگه انقدر اشتیاق برای پریدن داشتی دیگه این توقفه چی بود؟ میدونی کسی که میخواد بپره چجوریه ؟

با چشمایی پر از ناراحتی نگام کرد ...چشماش ابی بود! شاید برای یه لحظه هیچ صدایی نشنیدم و محو چشماش که شبیه دریای طوفانی بود شدم

برای یه لحظه به سرم زد و خواستم بهش نشون بدم باید چجوری بپره :) برای همین پریدم! و روی تشک اورژانس سقوط کردم !

اون لحظه ای که پریدم حس ازادی داشتم حس یه پرنده ای که تازه بال هاشو تونسته باز کنه...و باز چشمم به چشم های طوفانی اون افتاد که با ترس و وحشت به من نگاه میکرد...

بعد از اینکه افتادم رو تشک و بلند شدم پلیس فکر کرده بود اون منو انداخته پایین ! شاید چند لحظه پیش بودش میگفتم اره همش تقصیر اینه ولی اون لحظه نمیدونم چرا ولی دلم نیمد و گفتم تعادلمو یه لحظه از دست دادم

با ترس و نگرانی به سمت من دویید و بغلم کرد ! و من متعجب از این حالتش که چرا اینکارو داری میکنی؟!

-برای چی پریدی دیوونه ای؟ من نمیخواستم بپرم ! من، من...من فقط...

سکوت کرد

+تو فقط چی؟ بزار من بگم تو فقط میخواستی بپری بلکه دردت کم بشه ولی ترسیدی حالا اینکه چرا ترسیدی از پریدن معلوم نیست

اینو گفتم و خواستم برم سمت جایی که بهش میگم خونه که دستمو گرفت و باز با اون چشم های خوشگلش نگام کرد و گفتش: میشه نری؟

+چرا نرم؟ کار دارم مگه بیکارم :/// این قضیه رو هم نه فردا تو یادت میمونه،  نه من،  نه بقیه

-نه بحث این چیزا نیستش ازت یه درخواست دارم فقط از اینجا بریم میگم

تعجب کردم چی میخواد یعنی؟ دیدم نخیرررر نمیشه به اون چشمای ابی خوشگلش نه گفت

گفتم : باشه بیا بریم

و با هم رفتیم یه جایی که من همیشه اونجا ارامش میگیرم ، وقتی به اونجا رسیدیم...

-وای اینجا ...خیلییییییییییی قشنگه ، چطوری پیدا کردی اینجارو؟

+وقتی کسیو نداشته باشی و اینور و اونور پلاس باشی همین میشه دیگه جوینده خوبی میشی!

از حرفم تعجب کرد ، حالت چهرش یجوری بود که انگار توقع شنیدن همچین چیزیو از من نداره!

+چیه چرا چشات داره دو دو میزنه؟ بهم نمیاد کسیو نداشته باشم؟

-راستش...نه نمیاد!

خوشم نمیادش معمولا کسی سر از کارم در بیاره برای همین حرف و عوض کردم

+نگفتی چرا میخواستی بپری؟ و چرا نتونستی؟

-اینکه چرا نتونستم و نمیدونم ...حالم خیلی بد بود رفتم اونجا که خودمو خلاص کنم ولی وقتی رفتم رو لبه و خواستم بپرم انگار قفل شدم ....

زیر لب گفتم : تعلق خاطر ...چیز عجیبیه

-من دیگه کسیو ندارم که بخوام تعلق خاطر داشته باشم!

+منظورت از دیگه ؟