+میدونستی نه؟

*دکترا یه چرتی میگن ...

سرشو انداخت پایین ، اون ادم مغرور و از خودراضی  سرشو انداخت پایین و مثل همیشه بهم نگاه نکرد

+چه جالب ! هیچوقت همچین حالتی و ازت ندیده بودم

*چرت و پرت نگو انقدر ، هر چی هم باشه تو خوب میشی فهمیدی؟!

+اوووو الان داری بهم امید میدی ، پس حرف دکترا واقعیت داره :) چه باحال یعنی الان نگرانمی؟

-نگرانتیم و دقیقا من نمیفهمم کجاش خنده داره ؟ کجاش عجیبه؟

+کسی تورو نگفت ، این کوه یخ و گفتم .... خب بیاین بریم دیگه کاری اینجا نداریم که

-و* : کجا؟؟؟

+اووو چه هماهنگ ! من که میرم سرکار و زندگیم شماهارو نمیدونم

*وایسا ببینم دکتر گفتش باید بستری بشی

+پس خیلی بیشتر از من میدونین چه خبره و هیچی نمیگین ، به هرحال اینجا نمیمونم ، خوشم نمیاد ، خاطره خوبی هم ندارم...

*چرت و پرت نگو اگه برا پولشه ..

+نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ، میخوام برم فهمیدی؟ یه حرف و دوبار تکرار نمیکنم ، خواستی راه بیفت ، نخواستی هم انقدر بمون علف زیر پات سبز بشه

-چشه چرا یهو عصبانی شدش؟

*خاطره خوبی از بیمارستان نداره ، مگه شماها صمیمی نیستین؟ نباید بدونی احیانا؟

-الان مثلا پز دادی؟! :/

رفتیم خونه ...

+خب شازده اون روز کجا غیبت زد و منو اونجا کاشتی؟

-هیچی مهم نبود

+بله ؟؟؟؟ عجب رویی داره ... میدونی چند ساعت اونجا منتظرت ...

-چیی؟؟ چقدر منتظر موندی اووووو چرا؟

+به تو چه ، اصلا هم منتظرت نبودم -_- بریم برای اجرا بقیه شرطی که گذاشتیم؟

-نه!

+اونوقت چرا؟؟

-امروز استراحت

جلو دهنشو گرفتم ، برای اولین بار بود به صورتش دست میزدم... یه آن شکه شدم، دستمو برداشتم و سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم ولی اونم تعجب کرده بودش

+انقدر حرف نزن ، فضولی منم که اصلااااا نکن وگرنه از هیمن بالا پرتت میکنم پایین که پریدن و به طور کامل حس کنی والا:/

-اووو چه خشن خیل خب بابا بریم ، موندم چرا باید به فکر تو باشم :/

داشتیم میرفتیم بیرون که دیدم اون یکی دیوونه رفته خرید ! اونم برا اولین بار ساچ ووووووو

+واو! برای اولین بار در تاریخ باید یه عکس ازت بگیرم؟:)

*برو اونور وگرنه یه چیزی بهت میگما ، پرو :/ لطفم بهش نیمده

+بله بله ببخشید ولی من دارم میرم بیرون :)

*کجا؟ برو بشین ببینم ، دومین میتونی بهش کرم نریزی ، بزار استراحت کنه

-به من چه خودش گفت ، تازه میخواست بندازتم پایین

*کاش مینداخت ...

-خواهر و برادر ظالمینا

+و* خواهر و برادرررر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

+از جونت سیر شدی؟

*جرئت داری یبار دیگه بگو

-خب اگه خواهر و برادر نیستین ، دوستم نیستین ... چرا باهم زندگی میکنین؟ چرا انقدر هوای همو دارین ؟ اصن چرا انقدر شبیه همین؟

+من شبیه این دیوونم؟ نه مثل اینکه واقعا دلت میخواد بندازمت پایین

*اولا که دیوونه خودتی ، بعدشم با همه کم عقلی و خل وضعیش داره راست میگه ما کجا شبیه همیم؟! منگل ... برین زودم برگردین

-برگردیم؟

*همخونمو برش گردوننننننننننننننننن ، اصلاح میکنم!

-بد اخلاق

+بیا بریم انقدر کل کل نکن باهاش

ایندفعه من سرکار اقا رو بردم لب ساحل صخره ای ، میدونستم عمقش نزدیکای صخره ها کمه ولی یه ذره که زیادی از حد جلو بری زیر پات خالی میشه و میمیری ... تجربه خوبی دارم تو این چیزا

+خب بفرما درس بعدی

-شوخی میکنی؟ میخوای از اینجا بپرم

+قیافه من شبیه کسایی که شوخی دارن؟ اره باید بپری!

-از اینجا ؟ این که مشخصه میمیرم ، برا چی باید...

+هیس! کاری که گفتمو بکن ، مطمئن باش نمیمیری ، اعتماد کن بهم ، اصن میخوای من اول بپرم؟

-تو بپری؟ دیوونه نخیر لازم نکرده

+پس برو بپر

عجیبه ها توقع داشتم بگه اول تو بپر ... فکر کنم دارم تبدیل میشم به نقطه ضعفش ... به امتحانش می ارزه ببینم من نقطه ضعفشم یا نه...

+میری یا نه؟

-الان وایسا

+میخوای پرتت کنم؟

-نخیر !

+اونقدری هم ارتفاع نداره ها ، یکوچولوعه ، نکنه شنا بلد نیستی؟

-بلدم ! :/

حالا وقتشه ، میپرم ...

رفتم نزدیکش ، چه عرقی روی پیشونی هاش بود ، هی پایین و نگاه میکرد ...

+درس اول ! وقتی میخوای بپری نباید به ارتفاعش نگاه کنی ، فقط باید بپری انگار میخوای از یه پله بپری رو زمین

-باشه نگاه نمیکنم

+درس دوم ! وقت یمیخوای بپری یا نباید به هیچی فکر کنی ، یا اگه داری فکر میکنی فقط رو یه چیز باید تمرکز کنی و بعد بپری ... به بعدش فکر نکن

-تو موقعی که پریدی به چی فکر میکردی؟

+هیچی

-دروغ نگو، هنوز صورتت از جلو چشم نرفته کنار ، مطمئنم داشتی به یه چیزی فکر میکردی

+مادرم...

-گفتی خانواده ای نداری که ، تو پرورشگاه بودی

+درسته ! ولی خب به هر حال قبل از اینکه برم اونجا یکیو داشتم دیگه ، همینجوری که به دنیا نیمدم :/ نمیخوای بپری؟

-ای بابا

+ نه مثل اینکه تو اینکاره نیستی ، من میرم دیگه

-وایسا میپرم باشه

بازم داره درنگ میکنه ، باید بازم شانسمو امتحان کنم؟ به هر حال که یه مدتی بیشتر زنده نیستم...رفتم نزدیکش ... باز محو اون چشمای آبیش شدم ، سعی کردم یه لبخند تحویلش بدم و از پشت پریدم .... باز همون قیافه ترسیده ولی این دفعه فرق داشت ... انگار میخواست یه چیز باارزشو نجات بده و بدون درنگ پرید! پس من نقطه ضعفشم...عجیبه .. خوشحالم از این اتفاق ! چرا؟