هیچی رسما نمیبینم، اینجا کجاست منو اوردن

بوی اتره این !

+کسی اونجا نیست؟؟ ای کسی نیست؟

^بالاخره بیدار شدی!

+کی باشی شما؟

^داداشت کجاست؟

+بله؟ ببین داداش اشتباه گرفتی منو من اصن داداش ندارم :/

^پس اون پسره که باهاش زندگی میکنی کی تو میشه؟

+به تو چه :/

^مثل اینکه با هم ساز و وازمون نمیشه با یه زبون دیگه باید باهات حرف زد!

+حرف بزن ببینم :/ تو مطمئنی مخت جابه جا نشده؟ من داداش ندارم! حتی پدر و مادرم ندارم ، اونی هم که باهاش زندگی میکنم فقط همخونمه! ارتباط دیگه ای باهم نداریم :/

^حالا هرچی بگو کجاست؟

+چمیدونممم ای بابا خونمو که بلدی برو کشیک وایسا بگیرش والا

^نه بابا خوب شد گفتی ! الان دو روزه نمیشه پیداش کرد!

با خودم فکر کردم شاید دنبال من داره میگرده که پیداش نشده....نه بابا ولش کن اونو نگرانی؟هرچند...همیشه وقتی پیدام نمیشده اون نگران میشده

+بریم دم خونه منو ببینه تو خونم میادش

^اگه فرار کنی؟ یا فراریش بدی؟

+میخوای اعتماد کن میخوای نکن به من چه والا ببین من چیزیو واسه از دست دادن ندارم پس انقدر برا من شاخ و شونه نکش:/

^اوووههه خیل خب زیرش بزنی اون همخونه داداش یا هرچیو زنده زنده اتیشش میزنم

+هر کار میخوای بکن :/

رفتیم خونه... فکر درگیر هزار جا بودش ، من چند روزه غیبم زده ، اینا کی ان، با اون چیکار دارن؟، چشم ابی داره چیکار میکنه، چرا نیمد اون روز سر قرار؟ ، نکنه چیزیش شده ، الان اگه سر و کلش پیدا بشه چیکار کنم من، چطوری فراریش بدم...

همنطوری هزار تا سوال تو سرم داشت میچرخید که یهو اسممو صدا زد...

اونی که منو گروگان گرفته بود سر و کلش پیدا شد و گردنمو گرفت و یه چاقو گذاشت زیر گلوم ...

^به به پیدات شد! پس این خیلی برات باارزشه که پیدات شده

*ولش کن اونو چیکارش داری عوضی

+ای دیوونه واینستا فرار کن من چیزیم نمیشه بروووو

گردنمو بد فشار میداد ، داشتم خفه میشدم ، یه آن هر چی خاطره تو عمرم داشتم از جلو چشم گذشت ، نمیدونم چیشدش دیگه از اونجا به بعد و یادم نمیاد...

وقتی به هوش اومدم تو رختخوابم بودم ، دنیا دور سرم میچرخید ...

*خوبی؟ سرت گیج میره ؟ چیزی برات بیارم؟

+اروممم، چیشدش؟

*هیچی از حال رفتی همین ، بردمت بیمارستان و الان بعد 2 روزه داری به هوش میای

+اون...کجاست؟

*همین بیرونه نگرانت بودش

+اونا کی بودن منو گرفته بودن؟ چیکار کردی؟ چه دسته گلی به اب دادی؟

*اروم باش مهم نبودش استراحت کن خب

دستشو گرفتم...با تعجب برگشت و نگام کرد اولین بار بود فکر کنم دستشو میگرفتم بعد چند سال

+حرف بزن!

*باور کن چیز مهمی نبودش

+حرف میزنی یا پاشم بزنمت؟

*بدیهی بالا اوردم میخواستم برم بدم ولی هر کاری کردم جور نشدش...

+سابقه نداشته بدهی بالا بیاریم! سر چی ؟

*استراحت کن همینقدرم که گقتم زیادیته!

+هی با تو هم بچه پرو!

*الان نگران خودت بیشتر باید باشی!

یهو جلوی خودشو گرفت و ادامه نداد

+وایسا ببینم ، چیشده؟

*هیچی

+ببین انقدر از دستت کفری هستم که بزنم تو سرت دیگه بلند نشی حرف بزن مثل ادم میتونی؟

*دکتر گفت زیاد حالت خوب نیست باید استراحت کنی! همین وحشی شدیا

+همین؟؟؟ مطمئنی؟

برای نشانه تایید سرشو تکون داد ، مطمئن بودم داره دروغ میگه خیلی وقته میشناسمش وقتی دروع میگه چشاش داد میزنه یه چیزی شده این بهم نمیگه فردا خودم باید برم ته توی این قضیه رو در بیارم!

-حالت خوبه؟

+حالا چرا از لای در و یواشکی داری حرف میزنی؟

-ببخشید ، خیلی خجالت میکشم ازت

+چرا؟ اهاااا چون زدی زیر قولت ،خوبه برات خجالت بکش

-اون روز یه اتفاقی برام افتادش نتونستم بیام

+چی؟

سکوت کرد:/ من غریبم یعنی :/

+اوهوم میفهمم چی کشیدی واقعا دیگه چه خبر؟:/

-دیوونه :))) میگم بهت ...تو فعلا استراحت بکن

+ببینم یه چیزی شده شماها نمیگین به من اره؟

-چرت نگو انقدر بخواب :/

نمیشه هر دو مشکوک بزنن که !

فردا صبح....

+اقای دکتر جریان چیه؟

#طبق این نتایج ازمایش ها ...متاسفانه شما مبتلا به سرطان هستید

+چی؟ خب ... یعنی من....میمیرم؟

#معلوم نیست باید ازمایش های دقیق تری بدین تا توع توده رو تشخیص بدیم...

نمیدونم چرا ولی وقتی از رو پشت بوم پریدم همچین حسی نداشتم که الان دارم...چرا ناراحتم؟ مگه چیزی برای از دست دادن دارم؟