یهو دستمو گرفت و گفت : بزن بریم

+کجا؟

-راه بیفت سوال ممنوع

خندم گرفتو گفتم : یکم خلاقیت داشته باش ، حرفای منو کپی نکن تحویلم بده

-دیدی خندیدی!

+ها؟

راست میگه اولین باره خندیدم ! خنده واقعی

رفتیم به یه پارکینگ ، منو برد نزدیک یه موتور و سوارش شد گفتش : بپر بالا

+مال خودته؟!

-نه دیگه دزدیدم اونم تو روز روشن

+هار هار خیلی نمکی تو :/

-بدو دیگه بپر بالا، فقط دوباره به بهونه های الکیت بغلم نکنی :)!

+ها ها باشه دوبار! خیلی اخه مشتاق بغل کردنتم ، چندش از خود راضی از خودمتشکر رو روان رو مخ با اون چشای زشتت ، اخه تو قیافه داری چی داری

-اوهه باشه حالا تخریب کردی منو رسما ، شوخی کردم تو چرا جدی گرفتی ؟! :)

+خیلی بامزه بود واقعا باید به عنوان دلقک سال ازت تجلیل به عمل بیاد :///

-خب بابا توعم نمیخواد قهر کنی ، ولی خداییش بگم خیلی خوشم میاد چشاتو اون طوری میچرخونی موقع عصبانیت و به طرف چشم غره میری :)

باز این قلب من شروع کرد تند زدن ، من نمیفهمم این چشه خراب شده !

+ تند بری کشتمت

تا من نشستم یهو گازشو گرفت :/ ای خدا بگم چیکارت نکنه ، منم داشتم میفتادم مجبور شدم بگیرمش خب :/ یهو برگشت عقب و یه لبخند از اون لبخند رو رواناش که خیلی خوشگله زدش :/ اه

چشامو برای چند دقیقه بستم و از بادی که انگار داشت منو نوازش میکرد و دلش به حال من میسوخت لذت بردم ، باد خنک و دل انگیزی که انگار بعد یه بارون حسابی شروع به وزیدن کرده ...انگار این بادم میدونه منو تا حالا کسی نوازش نکرده ...ناخودآگاه سرمو گذاشتم رو پشتش و خوابم برد...

وقتی بلند شدم دیدم خیلی وقته رسیدیم و اون بی حرکت تو همون حالت مونده که من بخوابم !

+ااا ببخشید نفهمیدم کی خوابم برده ، ولی تو چرا بیدارم نکردی؟

-اممم دیدم اینطوری خوابیدی داری خر و پف میکنی گفتم ولش کن

+من اصن خرو پف نمیکنم :/

-باشه اصلاح میکنم دیدم عین این پرنسس ها خوابیدی دلم نیمد بیدارت کنم

باز این نیش من باز شدش ، من نمیفهمم تو خل شدی؟ به چی میخندی ؟!

+اینجا کجاست؟

-اینجا...راستش بهت بدهکار بودم ، قبلا منو یه جای قشنگ برده بودی منم اوردمت اینجا بدهی بهت نداشته باشم

+اوووو بله اخه ما قرارداد داریم باید حتما هر کاری من میکنم جبران بشه ! من اونجا بدون هیچ چشمداشتی بردمت ، از رو انسانیت کردم !

-باشه حالا قهر نکن میخواستم یکم اذیتت کنم :) اصلاح میکنم دلم میخواست بیارمت اینجا تا حس بعدی رو بهت یاد بدم ...

شروع کردیم راه رفتن کنار دریا... افتاب داشت غروب میکرد و همه چیز واقعا قشنگ بودش ، نفسی که میکشیدم انگار سراسر ارامش توش داشت ، حسی که داشتم غیر قابل توصیف بود

هوا سرد بودشو من دستم و کرده بودم تو جیبم کلاه هودیمو هم تا خرخره کشیده بودم ...که یهو دیدم دستشو انداخت رو شونم و منو کشید تو بغلش

+ای چیکار میکنی!دلت کتک میخواد نه؟

-دیدم سردت شده گفتم یه کاری کنم گرم شی چیه کار اشتباهی کردم

باز این قلب من بیخود و بی جهت داره تند میزنه :/ خواستم خودمو از تو بغلش بکشم بیرون که...

-چیه ؟ اشکالی داره بغلت کردم؟

+چه ربطی داره من سختمه

-نه درد تو یه چیز دیگس!

+اووو بله بله دردم چیه متخصص؟

-ضربان قلبت !

این چرا باید بفهمه اینوووووووووووووووو وای خدا قشنگ حس میکنم لپام گل انداخته

+چیه خب داریم راه میریم ، فعالیت دارم طبیعیه اینطوری بزنه !

-جدی؟باش

یهو وایساد...قبلم داشت میومد تو دهنم

دستشو گذاشت رو قلبم ...رسما قلبم عین چی داره میزنه، خواستم خودمو از بغلش بکشم بیرون و فرار کنم که

-میخوای فرار کنی؟

+از چی؟ لابد تو؟ عجب رویی داری خدایی

-نه از من نه از ضربان قلبت

+اره قلبم تند داره میزنه که چی؟

-خیلی قشنگ میزنه...

وای من...رسما منو با این جملش نابود کرد یه لبخندم که گذاشته تنگش دارم میمیرم ...کاش بشه فرار کنم زودتر ، میترسم ...از چی؟ وابستگی ! خودشه این حس وابستگیه

-چرا اینطوری نگام میکنی؟

+حسی که میخواستی یاد بدی ...حس وابستگی بود؟

-اوهوم...حسی که من الان دارم...

+چی؟

-هیچی خب فردا کجا همو ببینیم؟

این چیه؟ نمیخوام از پیشش برم...

+من فردا کار دارم نمیتونیم همو ببینیم

-چیکار داری؟

+چقدر حس نزدیک بودن به من کردی ؟ عجبا :/

-خیل خب بابا توعم استاد حال گیری هستیا :(

+پس فردا همو همون جایی که امروز دیدیم سر همون ساعت ببینیم ...خدافظ

-وایسا

+باز چیهههه:////////

-میشه برسونمت؟ شبه خطرناکه

+اوووو ببین من از بچگی کف خیابون بزرگ شدم اتفاقی برا من نمیتونه بیفته خیلی وقته دوره ترس من از این چیزا گذشته خیالت تختخواب فنری

-باشه بابا شجاع ، دلم میخواست ببینم کجا زندگی میکنی

+ااا خب بگو فضولیم گل کرده! ، باش بیا بریم ...