الان بعد مدت هاست که باهاش چشم تو چشم میشم، چرا انقدر خسته به نظر میاد؟ اصلا برام مهم نیست ولی چطور انقدر سخت زندگی کرده که اینطوری شده؟ مگه چقدر بی ملاحظه زندگی کرده؟ مگه چیکار با خودش کرده؟
منو میبینه ... فقط با یه نگاه سنگین اولین حرفی رو که بعد این همه مدت میتونستیم به هم بگیم و رد و بدل میکنیم همین!
دلم نمیخواد باهاش حرف بزنم اذیت میشم انگار هر چی غم و خستگی که دارم تو صورتش میبینم میریزه تو دلم ، چیکار کنم هم دلم میخواد باهاش حرف بزنم،هم دلم نمیخواد
سمتم میاد و من متعجب از اینکار
+کاری هست که بتونم برات انجام بدم؟چیزی لازم داری؟
-هه،از کی انقدر مهربون شدی؟فقط از جلو چشام دور شو یجوری که دیگه چشم به چشت نخوره
+باشه
دلم میخواست مثل همیشه میگقتم دیوونه عوضی دارم برعکس حرف میزنم، یعنی دیگه منو نمیشناسه؟ نمیدونه اکثر اوقات برعکس حرف میزنم؟ یعنی یادش رفته؟دارم میخورم زمین که میگیرتم
+خوبی؟ حواست کجاست؟
-کسی ازت کمک خواست؟ برات مهمه خوبم یا نه؟ بکش دستتو،هیچ از من به تو مربوط نیست بجز حالم که اونم ازت بهم میخوره
+یعنی بخشیدن انقدر سخته؟
-اره سخته عوضی
+من تا حد مرگ شرمندتم ولی باور کن از قصد نبود
-ساکت شو خودم میدونم از قصد نبوده لعنتی
نمی دونم این حرف مضخرف از کجا در اومد(ولی باید میموندی!)الهی لال شی
+فکر میکردم دورم انداختی
-مگه جز تو کسی و داشتم، مگه پشتم به کی گرم بود که اینکارو بکنم؟دیوونه،لعنتییی
با اروم ترین صدای ممکن و بغض الود ... دلم...برات...تنگ...شده
+دیوونه
-تنها کاری که باید میکردی موندن بود
+ببخشید
_برای این حرف خیلی دیره، چطور تونستی انقدر بی ملاحظه زندگی کنی؟
+نمیدونم ، خودت چی؟ تو چطوری تونستی؟
-من...من فکر میکردم اونم شبیه توعه
+دیوونه چطوری تونستی بری سراغ...
-اگه بودی اینجوری نمیشد
+بازم میگم من تا حد مرگ شرمندتم
-بسههههه اینقدر نگو شرمنده ای وقتی اینجوری من چطور میتونم حرف بزنم ،چطوری خالی شم...عوضی
+بگو چیکار کنم،همون کار و میکنم قول میدم
-همون کاری که همیشه میکردی
*داری با کی حرف میزنی؟:|
-با خودم...