ظهر 1399/06/21:
دیروز کلاس تابستونیا تموم شد.اخیششش امروز تا لنگ ظهر خوابیدم چه حالی داد خدا وکیلی 

خب امروز میخوام چیکار کنم؟ 
نقاشی؟ حتما میکنم خیلی وقته نکشیدم
متن؟ مینویسم
دیگه دیوونه بازی و قر و اینجور چیزا هم که روتین هر روزمه

شروع کردم به نوشتن که یهو

ناخوداگاه یاد یه متنی اشنا افتادم و انگار همونو روی کاغذ پیاده کردم .

موقع پیاده کردن این متنی که قبلا تو دفتر اون دختر دیده بودم به خیلی چیز ها فکر میکردم مثلا به اینکه من جای اون بودم چیکار میکردم چه تصمیمی میگرفتم ؟ اصن با این اتفاقاتی که براش پیش اومده کنار میومدم؟

"سکوتی به قدمت یکساله

انتخابی برای فرار کردن

برای قایم شدن از بی قراری های شبانه

خواب های بی سرو ته

سکوتی که تنها همدم تنهایی های من شد و بس"
 

من تو شرایطی نیستم که بتونم درکش کنم ولی شاید من اگر بخوام این متنو بنویسم این شکلی مینویسم
"نگاهی پر معنا

انتخابی برای جنگیدن،اراده ای قوی

انتخابی برای پایان دادن به زجر

فراموش کردن اتفاقات بد

اراده ای که تنها همدم روزهای سخت من شد و بس"

قبلا هم گفتم که خیلی دوست دارم به اون رختر کمک کنم ولی راه کمک بهشو هنوز پیدا نکردم

اگر این دختر همون منی باشه که تحت تاثیر یکسری اتفاقات روحیاتش عوض شده پس یعنی قبلا مثل من بوده پس تنها کاری که باید بکنم اینه که یادش بندازم اون من قبلی کی بوده فقط چجوری من میخوام کمکش کنم و میکنم

بعد ظهر بود داشتم  نقاشی میکشدم که کم کم چشام سنگین شد و نمیدونم چیشد که خوابم برد

یه اتفاق عجیب داره میفته اون دختر صدای منو میشنوه

من:صدای منو میشنوی تو ؟ چیکار داری میکنی ؟

اون دختر: اره میشنوم چیه ؟ چی میخوای بگی که انقدر زور میزنی؟
من: شوخی میکنی ؟ تو منو میدیدی؟صدای منو وقتی صدات میزدم میشنیدی؟
اون دختر: دیدن تو زیاد چیز عجیبی نیست ...

من : چرا با خودت اینجوری میکنی؟با اون ادمها قهری با خودت و دنیای خودتم قهری؟
اون دختر: تو چه میفهمی از دردی که من کشیدم از بدی هایی که من دیدم.من با ادمای این دنیا قهر هستم ولی با خودم نه من تمام تلاشمو میکنم و به اون ادمها ثابت میکنم که کسی که ضرر کرد اونا هستن نه من!

من : به خودت شک داری؟ اگه خودت به ویژگی های خودت اعتماد داری پس باید از اینکه اون ادما ضرر کردن که تو دستاشونو ول کردی مطمئن باشی نیازی به ثابت کردن از طرف تو نداره اونا مطمئن باش خودشون خوب میدونن.اثبات این قضیه هم به دست تو نبوده و نیست و نخواهد بود.اون بالاسری پس برای چی هواتو داره؟ چرا تو تو متنهایی که مینویسی مدام به یادشی؟
اون خودش اثبات میکنه نیازی نیست تو کاری بکنی بسپر به خودش درست میشه تو سرت فکر انتقامه نه؟

بزرگترین انتقامتو از این ادمها سکوتته با سکوتت به جنگ باهاشون برو تو قوی هستی .بعدشم فراموش کن که این فراموشی ضربه اخر به این ادمهاست.

اون دختر: تو داری حرفای خودمو به خودم میزنی؟

من : اره میزنم که یادت بیارم تو کی هستی .یادت نره کی هستی حداقل با من دوست باش به من اعتماد کن قول میدم بهت ضرری نمیرسونم.

اون دختر: اعتماد به دیگران برام معنایی نداره...

من : میدونم ولی من با اونا فرق دارم...

یهو از خواب پریدم...

من باهاش حرف زدم؟ بهم اعتماد میکنه یعنی؟یعنی به حرف هام گوش میده؟

.

.

.

داریم به 1 مهر نزدیک میشیم من میخوام تمام سعیمو بکنم و میدونم اون دختر هم تمام سعیشو میکنه.نباید اعتمادشو از بین ببرم.

اتفاقات اخیر:
ازمون های ماهانه: جزوه بالاترین نمرات

ازمون گزینه دو: رتبه 117 کشوری ،رتبه 3 مدرسه

ازمون های ترم: رتبه 2 کلاس با معدل 19/15

تلاش بی وقفه

و

اتفاقی که نباید می افتاد افتاد...

من : خوبی تو مریض شدی؟ رنگت پریده

اون دختر: نه بابا چیزیم نیست که 

من : من که اینطوری فکر نمیکنم میخوای به مامان بگیم؟

اون دختر: خوابن کله سحری برم چی بگم ؟چیزیم نیس بابا

چند ساعت بعد...

من: خل دیوونه تب داری ، قصد به کشتن دادن خودتو که نداری؟

اون دختر: نمیدونم فقط نمیتونم از جام پاشم

تب40 درجه ، فشار 5 ،سر درد، بدن درد

بیمارستان، اورژانس ، نوربیون

من : دیدی کار دست خودتت دادی .قرار شد قوی باشیم قرار نشد بیفتی اونم وسط راه...پاشو

اون دختر: من نمیتونم الان بیفتم. این اتفاق نباید بیفته من نمیتونم همچین اجازه ای بدم...

من : یه نگاه به خودت بنداز بخدا خیلی وضعت خنده داره ، تو تب داری میسوزی داری هزیون میگی از همونه

اون دختر: نخند من باید بتونم

من : تو میتونی  ولی اگه زنده بمونی

اون دختر : درد نخند نکبت

من:باحالی دیگه چی بگم بهت ، باهات حال میکنم دمت گرم یعنی تو این وضع هم خدایی ادمو میخندونی

اون دختر: برو خودتو مسخره کن  کلی درس مونده ای خدا شانس و برم

من: خب افتادی رو دنده غر دوباره میرسی....قول بهت میدم به همش میرسی اروم باش...

.

.

و

دو هفته بعد......

جمع کردن دو هفته غیبت تو دو روز فقط از یه نفر برمیاد اونم این دختره دیوونس والا نمیدونم چه انرژی توش گذاشتن.لامصب مثل جت کار میکنه.ولی حس میکنم نتیجشو میبینه ....

تا اینجای راه که اومده خودش تنهایی ...از اینجا به بعدشو هم میاد کسی نیست که بشینه و نگاه کنه ، میتونه !

بهش ایمان دارم...