دیشب که داشت تو دفترش یه چیزایی مینوشت.دلم یه لحظه براش سوخت انگار این نوشته ها برای کسی بود که 40 سال زندگی کرده

توش نپختگی نبود....

"من جدید دیواری ساخته یه سختی فولاد
ارتفاعی به دیوار داده به بلندی زخم هایش

نقابی روی صورتش نهاده به نامعلومی نگاه هایش
نگاه هایی که غیر قابل انکار و تغییرند
من جدید دعا میکند کسی نگاه های او را دنبال نکند
دیگر نمیخواهد کسی او را بداند...او را بفهمد...دیگر دلش چیزی نمیخواهد...
و در اخر دکمه ریست را فشار میدهد
و دیگر چیزی بیاد ندارم...."

یه دنیا سوال تو ذهنم دارم که میخوام ازش بپرسم 
چرا دور خودش دیوار کشیده؟ زخم هاش چقدر عمیق بوده که مجبور شده اینکارو بکنه،کی مسبب این زخم هاست؟ چرا نقاب رو صورتش گذاشته؟ چرا دکمه ریست و زد؟ چرا دیگه چیزی به یاد نداره؟
تو همین فکر ها بودم که...
^ای دختره تو چته انصافا ؟ ما دوستاتیم بگو خب تو معمولا وقتایی که اینجوری میشی یعنی اوضاع زیاد خوب نیست ،چیشده...
+اینم میدونید که تو اینجور وقتا چی میخوام؟
*بیا بریم.میخواد تنها باشه.هر وقت حالت خوب شد بیا پیشمون تعریف کن چیشده....
دوباره همون درد و حس میکنم چه درد بدیه....
یه چیزی از ذهنم میگذره....
"تو تصور اشتباهی از رابطمون داری...ما دوستیم...رفیق نیستیم..."
این حرف....
من این حرف و کجا شنیدم؟
دوباره دردم میاد
"من دلم نمیخواد برات دردسر درست کنم  خدافظ."
خدایا دارم دیوونه میشم من اینا رو کجا شنیدم
چرا هیچی یادم نمیاد ولی مطمئنم  اینارو یجا شنیدم

مطمونم اینارو یه کسایی بهم گفتن...وگرنه که ....
صداشون...
اره صداشون خیلی اشنا بود انگار همین چند لحظه پیش صداشونو شنیدم
"با این وضع تو هیچی نمیشی ...تو زنگ تفریح بقیه شدی ...چرا نمیخوای بفهمی اینا دارن ازت سوء استفاده میکنن...."
این صدای
این حرفا رو من کی شنیدم؟
.

.

.

شب 1399/04/19:
اینجا کجاس...بیمارستانه؟ مامانم 
×خوبی؟ به هوش اومدی ؟ منو میشناسی؟
+مامان من اینجا چیکار میکنم؟
×یادت نمیاد؟حالت بد شد تو مدرسه ....از حال رفتی
پس بالاخره این فکرا یه کاری دستم داد
×اقای دکتر چش شده؟
$هیچی فقط بدنش ضعیف شده ... یه چیزی شبیه فشار روانی باعث شده از حال بره چیز خاصی نیست خوب میشه.فردا میتونید ببریدش

باورم نمیشه که به خاطر یسری خاطره ای که یادم نمیاد به بیمارستان کشیده شدم...خدایا خودت کمکم کن من نمیتونم به کسی چیزی بگم
.

.
.

صبح روز 1399/04/23:
امروز جزو یکی از روز هایی که خیلی برام مهم بوده؟ چرا گفتم مهم بوده؟مهم هست باز خل شدم
امروز قراره با دوستام بریم عشق و حال یسسسسسسسسسسس
گوشیم زنگ میخوره
^الوووو ،وای خدا هنوز تو رختخوابی که تو پاشو ببینم.نیم ساعت دیگه جلو درخونتونم بجم فقط...باید دنبال اون یکی خل و چلم بریم بدووووو
+خیل خوب حالا پا میشم دیگه بابا تازه ساعت 9 خلین مگه شماها
*تو زنگ زدی منو بیداری کردی این یکی که هنو تو رختخوابه 
+الان پا میشمممممممممممم،خدافظ
خب چی بپوشم؟
اها این خوبه.مانتو سفید ، شلوار لی پررنگم ،روسری اممممممم بزار این مشکیه خوبه

خب کتونی ال استار مشکی ام خوبه ، بزار ریختم تو اینه ببینم.یا خدا به زشت گفتم زکی
×دختر مگه کجا میخوای بری که انقدر چیتان فیتان میکنی ....بیا برو اومدن دنبالت ....
+الان میرم ، بزار یه بوست بکنم خدافظ مامی
×دارم بهت میگما نری هر چی پول داری نفله کنی. زودم تشریفتو بیار ادما همه روز تعطیل با خونوادشونن این دنبال دوستاشه 
+مامان جون افتادی رو دور تیلیت کردن مغز من دیگه باید برم خدافظ
*اووووو چه چیتان فیتانی کرده نه بابا

^عزیزم ندزدنت 
+درد ،خودتونو مسخره کنید 
*مسخره کجا بود .خوشگل شدی خب

+میریم یا برم من؟
^قاطی کرد 
*بریم 
.
.

.

6بعدظهر همون روز
+یعنی مامان شارژ ،شارژم
×بایدم شارژ باشی
+خب ظاهرا اعصاب نداری با اجازه
از خواب دارم میمیرم میخوام برم بکپم

.

.

.

و باز هم منی که نمیشناسمش
دیگه راه ارتباط باهاش و کم کم دارم یاد میگیرم
خیلی عصبانیه...عصبانیتش زیاد شبیه من نیست ، من اگه عصبانی بشم میرم تو دل طرف ولی نمیدونم چرا اینی که شبیه من به ظاهر فقط میشه عصبانیتشو را کاغذ میاره...