از بچگی تنها تفریحم این بود که وقتی میرم خونه پدربزرگ و مادربزرگم.

برم رو پای اقاجونم بشینم،  برام قصه های هزار و یک شب تعریف کنه یا باهم بریم تو زیرزمین خونه بشینیم و اون گنجه خاک خورده کنج اتاق و بیاره  وسط، ترمه ابی رنگ رو از روش بر داره و جعبه شطرنج قدیمیشو باز کنه و باهم بازی کنیم.

من شطرنج و از اقاجونم یاد گرفتم.

این روزگار گذشت و من بزرگ شدم. انقدر بزرگ که گاهی اوقات دفترچه خاطرات کودکیمو ،  اون گنجه خاک خورده و  صاحب گنجه رو یادم میرفت

یه روز اقاجونم زنگ زد و گفت : بی معرفت بزرگ شدی درسته ، مشغله هات هم با تو بزرگ شده اینم درست ولی یه حالی از ما نباید بپرسی؟

 از یه طرف کلی دلم برا اون خونه قدیمی و حیاط باصفاش و ادم های اون محله تنگ شده بود از یه طرفم دلم میخواست یه ساعتم که شده از این دنیای شلوغ فرار کنم برا همین گفتم برا ظهر من میام اونجا، گفتم مامانبزرگم یه ابگوشت باحالم بزاره که من عاشق ابگوشت خوردم تو اون حیاطم...

اقاجونم بعد یه مدت دیدمش...چقدر شکسته شد بودش!

واقعا یه لحظه به خودم گفتم ای بی معرفت این پیرمرد و چقدر تو چشم به راه گذاشتی...

 گرم صحبت شدیم که یهو  گفتش یادته شطرنج بازی میکردیم پاشو پاشو بریم که دلم برای روز های قدیم تنگ شده....

 پاشدم رفتم پیشش و باز گنجه قدیمی و اوردش و صفحه رو گذاشت و مهره ها رو چید...

بازی رو شروع کرد و لی من تو یه عالم دیگه سیر میکردم ، وسط دنیای گره های زندگیم نشسته بودم و فکر میکردم که با دندون باز کنم اینارو یا با دست هم ممکنه یکیشون باز بشه

و وقتی غرق این دنیای بی پایان شده بودم اقاجونم زد رو شونم و گفت : 

کجایی؟ ها؟ کیش و مات شدی! 

یه لحظه به خودم اومدم و دیدم بله! کیش و مات یه چیزی شبیه وضعیت الانم ...

اقاجونم دید نه مثل اینکه اوضاع خیلی در هم برهمه ...

شروع کرد به گفتن اون حرفای معروفش که تو هیچ جای این دنیا من پیداشون نمیکردم.

شیرین...

منطقی...

دلنشین...

رنگ و بوی اون حیاط قدیمی ، که وقتی بارون میومد بوی کاه گل تازه اب زده منو مست میکرد ،منو میبرد به دورانی که تو اون گنجه خاک گرفته انگار دفن شده بود..

این سرباز هارو میبینی؟ میبینی که فقط اجازه یک حرکت رو به جلو رو دارن؟

تو زندگیت باید سعی کنی شبیه سربازی باشی که اجازه بازگشت به گذشته رو به خودش نمیده

"قلعه"

قلعه هارو میبینی؟ یکی از مهره های قوی شطرنج که کاملا قاعده مند بازی میکنه...... اریب حرکت نمیکنه!  یا چپ و راست یا بالا و پایین!

تو زندگیت باید قاعده مند حرکت کنی!  باید قانون خودتو داشته باشی!

"اسب"

اسب و میبینی که L حرکت میکنه؟!  میبینی با همه حرکتش متفاوته؟

تو زندگیت باید مثل اون روش خاص خودتو داشته باشی ،صرفا مثل بقیه بودن هنر نیست!، مثل بقیه موفق شدن هنر نیست!، متفاوت عمل کردن و موفق شدن هنره!

"فیل"

جالبه فقط حرکت اریب داره! میدونی شبیه چیه؟  میانبر زدن!

تو زندگیت بلد باش و گاهی میانبر بزن، یاد بگیر گاهی اوقات اریب حرکت کنی!

"شاه"

به ظاهر قردتمند ...اما فقط به ظاهر! اگه این مهره های کناریش نباشن و ازش محافظت نکنن بعید میدونم بتونه بیتشر چند دقیقه تو این صفحه دوام بیاره

مثل شاه نباش!  نیازمند به بقیه نباش!  قوی باش و حرکت کن!

و اما تو این صفحه گوچیک یه مهره هست که تمام این خصوصیات و داره ...

"وزیر"

زمانی که تو زندگیت تمام این هارو پیاده کردی میشی وزیری پر قدرت و مصمم!

وزیر باش!

  متفاوت عمل کن! 

قاعده مند فکر کن! 

میانبر زدن بلد باش!

  به عقب برنگرد!

اینکه وقتی بچه بودی با هم بازی میکردیم برای همین روزها بود...

بد نیستش گهگداری به خاطرات گذشتت یه گریزی هم بزنی! حداقلش اینه که اگه راهی پیدا نکردی، یادت میفته از کجا اومدی...

اونوقت راه درست و انتخاب میکنی!...

حالا پاشو که بعد این همه حرف زدن گشنم شده بوی ابگوشت مامانبزرگت کل محله رو برداشته

برای اولین بار بعد این همه مدت ارامشی پیدا کردم  که خیلی دنبالش بودم ، هر جارو که میگشتم ، سمت هر چیزی که میرفتم نمیتونستم پیداش کنم. گاهی ارامش جایی پیدا میشه که فکرشم نمیکنه ادم...!