نمیدونم من چرا اینطوری شدم خداییش ولی دلم خواست یکم بنویسم خالی شم ...

دلم برا خیلی چیزا تنگ شده و دارم حسرت میخورم با اینکه نباید بخورم:///////// 

خل شدم باز به به :))

دلم برا مدرسه رفتن تنگ شده 

برا کل کل کردن با معلما سر 0/25 اضافه 

برا استرس هایی که سر امتحانا داشتم و حریض بودنم به اینکه همیشه بهترین باشم

برا اون همه تلاشی که میکردم سرکلاس با سرعت  برق تست و نمونه سوال حل کنم 

برا اینکه سرکلاس هندسه و حسابان با راه هایی سوالو حل کنم که میدونم کسی به ذهنش نمیرسه

برا جر و بحث کردن با استاد های سال اخر (مخصوصا استاد عربیم :)))) تمام زورمو میزدم که یه جا سوتی بده من رو هوا بزنم ، جدا نمیدونم چرا انقدر دوست داشتم ضایش کنم :)))

برا اردو رفتنام و تا خرخره خوردنام :)))

برا بسکتبال بازی کردنام که به لطفش هر سال 3 تا شلوار و به باد میدادم و همیشه زخم و زیل بودم

برا پیچوندن های کلاس به بهانه های احمقانه 

برا وقتایی که خودمو به مریضی میزدم اونم با چه کیفیتی:)))) از اول صبح چیزی نمیخورم حتی آب که رنگم بپره و دستام بشه مثل یخچال ، بعدشم میرفتم تو اتاق مشاوره و شروع میکردم فیلم بازی کردن مشاورا هم که با من رفیق زودی باور میکردن منم با قیافه شاد امتحان هارو میپیچوندم و به قیافه دوستام میخندیدم :)))

برا اون روز هایی که برف میمومد ، چقدررررررر کیف میداد یبار انقدر ناجور برف اومد که ما تا ساعت 6 تو مدرسه مموندیم تهشم از شهرک نفت تا سوهانک من پیاده تا خونه رفتم :)))))) وای یادم نمیره چه حالی داد 

برا شروع های دوبارم ....تا یه چیزیو خراب میکردم میرفتم بالاپشت بوم یه ذره گریه میکردم دور از چشم بقیه بعدش یه چیزی گوش میدادم که بهم انرژی بده و دوباره شروع میکردم 

حتی دلم برا دغدغه های احمقانم تنگ شده ...فلانی نمرش از تو بیشتر شدش خاک تو سرت کنن دختره خنگ :))))) جقدر سر خودم غر میزدم 

برا امتحان ترما که روز کارنامه که میشد انقدر من استرس داشتم میمردم و زنده میشدم و همیشه هم بابام با این جمله منو دغ میداد خاک تو سرت نفر اخر شدی باز بس که خنگی فلانی از تو معدلش بیشتر شده :) بعدش کارنامه رو میدیدم با عکسی که از بورد مدرسه گرفته بود کلی ذوق میکردم :))))

برا عصر مانیا و تولد ها و شب خوابیا که اصن فاجعه دلم تنگ شدهههههه ، فکر کنم تنها منگلی که تو شب خوابی مدرسه ساعت 12 شب خوابید من بودم :))))) صبحم عین این منگلا ساعت 6 بیدار شدم ://// حالا اگه خونه بودم 3 صبح میخوابیدم ساعت 12 ظهر پا میشدم ://///

برا غذا خوردن کف حیاط مدرسه  خیلی دلم تنگ شده ، مدرسه ناهار خوری داشت اونم 3 تا بعد من همیشه از دست ناظما در میرفتم ، با دوستام کف اسفالت میشستیم غذا میخوردیم :) چقدر کیف میداد مخصوصا وقتی که ناظم میومد بالا سرم میگفتش باز تو پیچیدی اومدی اینجا چی بگم بهت نمره انضباط نمیدم بهت خیلی حرص میدی منو :)))) و اما واکنش من با یه لبخند ژکوند میگفتم ااااا نهههه دیدم ناهارخوری پره گفتم بیام اینجا :)))) حالا ناهارخوری هم از شانس خوبم خالی میشد و ضایع میشدم :)

برا تقلب کردنام :") عالی بودن خدایی یجوری که یبار کل کلاس تصمیم گرفتن برا امتحان دینی روش منو پیش بگیرن و خب خیلی ضایس که یه کلاس 18 نفری کاپشن پف پفی بزارن رو پاشون و زیرش کتاب دینی باشه حتی بعضی از دوستان (اصلا اشاره مستقیم نمیکنم ) آلا رو میگم کههههههههههه رو صندلی تکی جلوی جلو نشسته و با اعتماد به نفس داره از رو کتاب مینویسه :////////// تهشم وسط 18 نفر معلم باید حال منو میگرفت :)

برا وقتایی که با یکی از بچه ها جفت میشدم یه کلاس 18 نفریو به وجد میاوردم که همه اعتصاب کنیم و یه امتحان ادبیات و به بهونه درس نخوندن و فراخی زیاد دو هفته عقب انداختیم تهشم از 18 نمرمون حساب شدش

برا اون چیپس های فلفلی که تو اردو مطالعاتی میخوردیم و تا سانس بعدی استراحت میسوختیم :))))

برا خلاصه نویسی کردنام اونم با 200 تا خودکار رنگی که هنوزم همه رو سالم نگه داشتم دلم نمیاد به کسی بدم :")

برا درد و دل کردنا بغل فایل های تو طبقه همکف ...

برا نشستن کف زمینی که میدونی کثیفه و پر خاکه ولی بازم اصرار داری بشینی :)

برا وقتایی که باید قاعدتا جلو دهنمو میگرفتم و نمیخندیدم وقتی یکی با مغز میخوره زمین ولی بازم نمیشدش یبار که افتضاح شدش یکی از این یازدهمیا اومد شاخ بازی در بیاره از پله چهارم بپره رو زمین با مغز اومد با زمین یکی شد و منی که اون وسط از خنده پاچیدم و کف زمین پخش شدم و حالا مبینا و آلا داشتن سعی میکردن جلو دهن منو بگیرن :)))))))))))

برا تو سرویس خوابیدنای صبح ....شلوغ بازی های بعدظهر و غیبت معلمارو کردن:)))))))))

و هزار تا چیز دیگه که هر چقدر بنویسم تمومی نداره ....

چقدرررررررررررررررررررررررررر دلم برا اینا تنگ شده، چقدر دوست دارم بازم اینارو امتحان کنم ولی نمیشه دیگه 

بعد 2 ماه فارغ التحصیلی فهمیدم ساعت 4 صبح خوابیدن و 12 ظهر پاشدن و باشگاه رفتن و گوشی خریدن و ..... کیفی که اون خاطرات داشتنو نمیده واقعا