۹ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

زندگی بی چون و چرا

این یه داستان کوتاهه بیشتر عقاید خودم توشه و ممکنه حتی احمقانه به نظر بیاد و لزومی بر درست بودنش نیست سبکش رواشناختی و عاشقانس نمیدونم توش موفق بودم یا گند زدم امیدوارم خوشتون بیاد ببخشید طولانیه :)

  • Comments [ ۲۰ ]
    • ~S :)
    • Monday 30 Aban 01
    • 15:35

    حس غیر قابل توصیف

    ابوریحان از سال فکر کنم ۹۰ تا الان که ۱۴۰۱ تشریف داریم بنر قبولی های خوبشو میزنه به دیوار های مدرسه بمونه ...

    خیلی باحاله اصن 😂

    و اما امسال... 

    دیشب اینو دیدم ذوقیدم ولی خب اینم بگم به ترتیب نی این بنر همه رو همینطوری الله بختکی اینارو نوشتن😂😂

    بریم یه ذره بذوقیم ...

     

    دوستان من را بیابید در این بنر😂😂

     

     

    حالا دست دست عقبیا حال میکنن😂😂

  • Comments [ ۱۰ ]
    • ~S :)
    • Saturday 28 Aban 01
    • 08:40

    خنده تهی

    تهی تو جهان ریاضی یعنی هیچی ! اینکه چرا اصن باید وجود داشته باشه رو نمیدونم ... فقط چند تا قانون ازش میدونم :

    1)متممش میشه همه چی و متمم همه چی میشه هیچی!

    2)تو عمل اجتماع شبیه بود و نبودش توفیری به حال کسی نداره عضو خنثی محسوب میشه !

    3)و بالاخره از این همه هیچی بودن یه روزی خسته میشه و خودشو تو عمل اشتراک خوب نشون میده ! در اشتراک با هر چیزی جواب نهایی و میکنه هیچی ...

    حالا بریم سراغ ادمهایی با خنده تهی...

    اینا همون هایی ان که وقتی تو جمعی هستن بود و نبودشون به حال کسی فرقی نداره ، کسی بهشون نمیگه ااا تو هم هستی؟؟؟

    اینا همون هایی اند که یه زمانی رو سر کسایی که هیچی بودن مثل یه علامت متمم اومدن و کردنشون همه چی و حالا این هیچ چیز نماهایی که به همه چیز تبدیل شدن برای جبران لطف اون ادمها رفتن رو سرشون و کردنشون هیچی !

    تنها جواب این ادمها خنده ایست از نوع حنده تهی ... با لبخندی تهی بر لب و نگاهی پر حرف میرن ... حرف هایی رو که شاید باید تو صورت اون ادمها فریاد بزنن ترجیح میدن تو خلوتشون به اون بالایی بگن...

    و یه روزی هم میرسه که اون بالایی نجوا های بی پناه اون ادمهارو رو سر هیچی نماهای همه چی فریاد میزنه ... اخ که اون موقع میشه فهمید دنیا دار مکافاته یعنی چی....

    اون بالایی ادم هایی با خنده تهی رو با هیچی نماهای همه چی میزاره تو عمل اشتراک ! اونوقت اشتراک هیچی با هر چیزی میشه هیچی !

    و بعدش نوبه پشیمونیه ! میرن سراغشون ولی تنها جوابی که میگیرن چیه ؟ :)

    لبخندی از نوع لبخند تهی...

    مراقب دل ادمها باشیم ....

     

    -----------------------------------------------------------------------------------

    پ ن : یه سبکی از متن نویسی که من لذت میبرم از این سبک قاطی کردن مسائل ریاضی با نویسندگیه ... متنی که مینویسی امیخته ای از چیز هایی باشه که یادگرفتی ...

    تقریبا 4 ساله که این مدلی مینویسم و برای اولین بار میخوام بزارمش ببینم جذابیتی برای بقیه داره یا نه ...

  • Comments [ ۹ ]
    • ~S :)
    • Sunday 22 Aban 01
    • 12:44

    فراموشی به یاد آوردنی

    درد آنجاست که درد را نمی‌توان به کسی حالی کرد....

    جمله ای تامل برانگیز ، جمله ای که با حال و احوال من عجین شده و مثل پیله ای مدام پیچیده تر میشود...

    حال و روز عجیب من که از درون سکوت طوفانی ام شعله می‌کشد و من به خفقان سکوت می‌کشاند ....

    ستاره ای دنباله دار برای رسیدن به آرزویش از ستاره ای دیگر درخواست می‌کند چه واقعیت تلخ و احمقانه ای...

    آرزو می‌کند کاش وجود نداشت ، کاش از زندگی آدم های اطرافش حذف میشد! کاش ...کاش های بی انتها....

    دلم میخواهد به جایی بروم کسی صدای پر از هیچمو نشنودجایی که کسی چشم های پر از اشک های بی انتهایم را نبیندجایی که غرور پاره پاره شده ام را به مضحکه نگیرد...

    دلم می‌خواهد به کما بروم...

    به کما بروم و ببینم کسی هم هست که برای من زجه بزند؟ کسی هست که از رفتنم خم به ابروهایش بیاورد؟یا هیچ وقت به هوش نیایم که حتی ذره ای هم شده ببینم کسی هست دلش برای من تنگ شود؟

    یا اگر به هوش می آیم هیچ کس را به یاد نیاورم ، برای همیشه ذهنم خالی شود ...خستگی شاخ و دم ندارد...

    خستگی یعنی من ، یعنی منی که هر روز بیشتر از قبل حس تنهایی میکنم هر لحظه از لحظه قبل حس میکنم حتی اگر نباشم کسی متوجه نبودم نمیشودهر ثانیه از ثانیه قبل مدام این سوال را از خودم نپرسم به چه دلیل زنده ای؟ نفس میکشی... چرا؟

    آری درد اینجاست که درد را نمی‌توان حالی کرد...

  • Comments [ ۲ ]
    • ~S :)
    • Friday 20 Aban 01
    • 21:38

    Mood 8

    بعضی وقتا میشه دوست داری یکی اینارو باهات زمزمه کنه ... یکی اینارو بهت بگه حتی اگه ....

    --‐------------------------------------------------

    پیش توام وقتی ازت فاصله دارم

    تا ته این دنیا برات حوصله دارم

    رو لحظه ی دیدار دنیارو نگهدار

    دنیا به تو یک خنده بدهکاره بدهکار

    عاشق شدم انگار دل تنگ و گرفتار

    این خاصیت عشقو دلدار دل آزار

    هرچی بشه دل میدم و دل میبرم این بار

    تویی تو آرامشم تورو نفس میکشم

    تو لحظه خستگیم دلیل دلبستگیم

    تو فرصت زندگی دلیل دیوونگیم

    تـو تصویر غروبی تو یه لحظه خوبی

    تو تکرار جنونی تویی معنی رویایی

    که میتونی یه دنیا بخندی و بمونی

    -------------------------------------------------‐

    پ ن : متن آهنگشو دوست داشتم گفتم بزارمش،  خوانندشم بد نی صداش ولی خب خوبم نی متوسطه *-*

  • Comments [ ۰ ]
    • ~S :)
    • Thursday 19 Aban 01
    • 23:56

    The first working week

    خب به نام خدا بعد 1 هفته ....

    اولین هفته کاری چیست؟ 

    هفته ایست که تو در ان از حالت همیشگی ات به حالتی نامتعارف کنترل شیفت میشی و سرویس میشی تا عادت کنی به وضع موجود

    اولین تعطیلات بعد از هفته کاری چیست ؟

    فرصتی برای خوابیدنی که در طول هفته از تو سلب شد + هر غلطی که وقت نکردی انجام بدی 

  • Comments [ ۱ ]
    • ~S :)
    • Wednesday 18 Aban 01
    • 20:30

    قاب رنگین اما خاکستری

    در این کوچه های خزان زده با دست هایی مملو از سرما ، با دلی پر ز آشوب ، با سری پر ز فکر ،با پشتی خمیده ، با جارویی که تنها همدم او در لحظات سختش بوده و هست کوچه ها را صفا داد ...

    خودش از زیبایی کوچه لذت می‌برد ...

    به این فکر نبود که صحنه ای که از این کوچه میبیند به ثانیه نکشیده عوض خواهد شد ... عده ای شکم سیر و فراخه بال می آیند و تصویر دلنشین او را به زباله دانی تبدیل می‌کنند بی خبر از احوالات او که ساعت هاست در این سرمای شدید این کوچه ها را می‌روبد به امید دیدن تصویری زیبا ، لبخندی زیباتر .... به امید آنکه به دنبال آن بوی دلنشینی که او را به یاد خاطرات کودکی اش می‌اندازد ، برود ...

    بوی شیرینی های تازه ...

    دلش می‌خواهد بعد از این همه زحمت از صبح گرگ و میش تا شب بی میش و گرگ ، جعبه ای از این یادآور شیرین کودکی برای کودکانش ببرد و لبخند زیبای آنان، بابا گفتن هایی که همچو زمزمه مادر برای اولین بار در گوش فرزند دلنواز است، آغوش پر مهر و آوازشان را با تمام وجود استشمام کند ...

    حیف که گهگداری حاصل این همه زحمت چیزی جز رویایی دیرین که در قاب شیشه شیرینی فروشی ببیند نیست....

  • Comments [ ۴ ]
    • ~S :)
    • Friday 13 Aban 01
    • 23:36

    Be yourself

    خیلی هامون بخاطر شرایطی که گاهی اوقات برامون پیش میاد تصمیم میگیریم از خودمون ، از رویا هامون و خیلی چیز های دیگه بگذریم ... به زبون بهتر خودمون نباشیم . اگه همه اون شرایط و دلایلی که باعث میشه خودت نباشی و بزاری کنار و برای یه لحظه فکر کنی اونا نیستن ببین میتونی خود واقعیتو پیدا کنی؟

    (ممکنه بعضیا همه چی براشون اوکی بوده باشه ، این چالش برای اونایی که خیلی اوقات نتونستن خودشون باشن )

    1)رویاهایی داشتی یا داری که حس میکنی نمیتونی بهشون برسی؟

    رویا به نظرم دست نیافتنیه برای همین میگم هدف ! و اگه چیزی هدفم باشه سعی میکنم بهش برسم و تا الان تقریبا میتونم بگم به هرچی که شده هدفم رسیدم از اینجای راه به بعد هم امیدوارم برسم بهشون...

    2)چیزایی هستش که از نزدیک ترین ادم های اطرافت انتظار داشتی ولی هیچوقت نتونستی به روی اونها بیاری؟

    نمیدونم این اخلاق خوبه یا بد ولی کلا تز فکریم اینه که یا طرف مقابلت باید بعد مدتی با تو بودن بفهمه تو چه مدلی هستی و بر طبق اون رفتار کنه یا نه دیگه به قول مامانم شعور و که تو سر کسی نمیتونی بکاری :)) سو خیلی اوقات بوده که خب من یه چیز دیگه فکر میکردم و یه چیز دیگه شده و اینو به حساب شعور اون ادما ترجیح دادم بزارم و سکوت کردم ...

    3)تا حالا شده موقعیتی پیش بیاد که مجبور به یه سکوت طولانی بشی ؟(با بله و خیر خواهشا جواب ندین :) )

    به سکوت های طولانیم معروفم ... کلا حوصله کل کل کردن با کسی و ندارم ترجیح میدم با یه لبخند رد کنم همه چیو :)

    4)تا حالا شده حس کنی انقدر تغییر کردی که خودتم نمیتونی تشخیص بدی کی هستی؟

    یه دوره ای بود که من با یه ادم اشتباه بر خوردم و باعث شد من سکوت محض به یه کسی تبدیل بشم که مدام میخواد از درد هاش بگه و تهشم خب حالم گرفته شد و باعث شدش نسبت به همه بی اعتماد بشم و خیلی طول بکشه به حالت قبلیم برگردم...

    5)فکر میکنی اگه رک و رو راست خیلی اوقات رفتار میکردی و به خودت اول فکر میکردی تا بقیه چیزی عوض میشدش؟

    ادم رکی ام تا حالا نشده با کسی رک نباشم ولی خب سکوت چرا زیاد سکوت کردم ... ولی به نظرم تو اون لحظات اون سکوته لازم بوده ، من بر اساس منطقم همیشه تصمیم گرفتم پس اگه منطقم بهم گفته سکوت بهتره لابد بهتر بوده دیگه ...

    6)از انتخاب هایی که کردی راضی هستی ؟ یا پشیمونی هایی هم داری؟

    هیچ کسی نیست که پشیمونی نداشته باشه همه بالاخره دارن ولی خب ترجیح میدم بهشون فکر نکنم چون فایده نداره

    7)اگه بخوای یه روز خود خودت باشی بدون هیچ نقابی ، بدون هیچ ملاحضه ای چجوری زندگی میکنی؟

    نقابمو دوست دارم و دلم نمیخواد برش دارم :))))

    8)فکر میکنی ادم هایی که خیلی اوقات ملاحضشونو کردی قدر این کارتو میدونن؟ یا اصلا میدونن تو چیکار براشون کردی؟

    اگه قرار بود بدونن من براشون چیکار کردم یا قدرشو بدونن که زندگی من الان گلستون بودش و من دردی نداشتم که شکر که اونایی که ملاحضشونو کردم وقیح تر از این حرفا بودن خیلی هاشون و نذاشتن زندگی من گلستون بشه :)))

    9)اگه یه روز واقعا بتونی خودت باشی ، رک و رو راست اولین حرفی که میزنی به کی میزنی و چی میگی؟

    جلو ایینه وایمیسدم و به خودم میگم مشتی بیخیال دنیا دو روزه انقدر خودتو برای چیزایی که ذره ای ارزش ندارن تیکه تیکه نکن ! اینا باور های توعن درست و تو خیلی باورهاتو دوست داری ولی کسی براشون تره هم خرد نمیکنه !

    10)کسی یا جایی یا موقعیتی هستش که وقتی باهاش رو به رو میشی مجبور میشی که خودت باشی؟ اگه هستش به نظرت چرا این اتفاق میفته؟

    مامانم و آلا و سلاله تنها کسایی ان که خود واقعی منو دیدن و دلیلشم شناخت زیاد ازشون ، بزرگ شدن باهاشونه که باعث این شده

  • Comments [ ۱۱ ]
    • ~S :)
    • Friday 13 Aban 01
    • 21:27

    *چالش خودت باش*

    خیلی هامون بخاطر شرایطی که گاهی اوقات برامون پیش میاد تصمیم میگیریم از خودمون ، از رویا هامون و خیلی چیز های دیگه بگذریم ... به زبون بهتر خودمون نباشیم . اگه همه اون شرایط و دلایلی که باعث میشه خودت نباشی و بزاری کنار و برای یه لحظه فکر کنی اونا نیستن ببین میتونی خود واقعیتو پیدا کنی؟

    (ممکنه بعضیا همه چی براشون اوکی بوده باشه ، این چالش برای اونایی که خیلی اوقات نتونستن خودشون باشن )

    1)رویاهایی داشتی یا داری که حس میکنی نمیتونی بهشون برسی؟

    2)چیزایی هستش که از نزدیک ترین ادم های اطرافت انتظار داشتی ولی هیچوقت نتونستی به روی اونها بیاری؟

    3)تا حالا شده موقعیتی پیش بیاد که مجبور به یه سکوت طولانی بشی ؟(با بله و خیر خواهشا جواب ندین :) )

    4)تا حالا شده حس کنی انقدر تغییر کردی که خودتم نمیتونی تشخیص بدی کی هستی؟

    5)فکر میکنی اگه رک و رو راست خیلی اوقات رفتار میکردی و به خودت اول فکر میکردی تا بقیه چیزی عوض میشدش؟

    6)از انتخاب هایی که کردی راضی هستی ؟ یا پشیمونی هایی هم داری؟

    7)اگه بخوای یه روز خود خودت باشی بدون هیچ نقابی ، بدون هیچ ملاحضه ای چجوری زندگی میکنی؟

    8)فکر میکنی ادم هایی که خیلی اوقات ملاحضشونو کردی قدر این کارتو میدونن؟ یا اصلا میدونن تو چیکار براشون کردی؟

    9)اگه یه روز واقعا بتونی خودت باشی ، رک و رو راست اولین حرفی که میزنی به کی میزنی و چی میگی؟

    10)کسی یا جایی یا موقعیتی هستش که وقتی باهاش رو به رو میشی مجبور میشی که خودت باشی؟ اگه هستش به نظرت چرا این اتفاق میفته؟

    -------------------------------------------------------------

    پ ن : دوستانی که شرکت میکنن لینک وب یادشون نره و اینکه تو چالش های قبلی اینو زیاد دیدم برای همین فکر کردم اینو باید بگم من خودم به سوالات چالش جواب میدم ولی هیچوقت به این دقت نمیکنم که اگه کسی ببینه چی ، یا بقیه چی فکر میکنن ...صرفا برای خودم جواب میدم ، وقتی سوالات و طراحی میکنم بیشتر اون چیزیه که ذهن خودمو درگیر میکنه برای همین مینویسمشون ... پس صادقانه جواب بدید شما برای خودتون اینارو جواب میدین نگران اینکه بقیه میبینن نباشین (اینو برای یه چند نفری که حس کردم اینکارو میکنن نوشتم :) سوءتفاهم نشه :) )

  • Comments [ ۵ ]
    • ~S :)
    • Sunday 1 Aban 01
    • 19:18
    چه کسی میداند که تو در پیله خود تنهایی...؟
    چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی....
    پیله ات را بگشا!
    تو به اندازه پروانه شدن زیبایی...:)

    به نام اون بالاسری...
    به دنیای من خوش اومدید
    امیدوارم ارامشی رو که شاید دنبالش بگردید اینجا پیداش کنید :)
    Topics